جدول جو
جدول جو

معنی بهار آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بهار آوردن
(نَ رَ بَ)
گل دادن. شکوفه کردن:
کجا روز کشتنش بار آورد
بسالی دو بارش بهار آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بهار آوردن
شکوفه کردن، گل کردن
تصویری از بهار آوردن
تصویر بهار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
برای سرپیچی از کاری عذر آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به سر آوردن
تصویر به سر آوردن
پایان دادن، به آخر رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ دَ)
به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن:
نگهبان بود شاه گنج ورا
ببار آورد شاخ رنج ورا.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای بختیار
درخت بزرگی تو آری ببار.
فردوسی.
تأثیر عدل او کند این ملک را چنان
کز خار ظلم میوۀ عدل آورد ببار.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استعمال کردن. (ناظم الاطباء: بکار) :
وزین در نیز شاپور خردمند
بکار آورد با او نکته ای چند.
نظامی.
، بلاهت. (آنندراج). و رجوع به بکامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت، ثمر آوردن. (آنندراج). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. (آنندراج) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
(ویس و رامین).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید در آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. (قصص الانبیاء ص 205).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشۀ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد.
سعدی (بوستان).
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
من آن شکل صنوبر راز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
سرپیچی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار خوردن
تصویر نهار خوردن
غذای ظهر را صرف کردن: (سوار اسب شده را ندیم برای سرخه حصار که در آنجا نهار خورده بعد برویم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار آوردن
تصویر نثار آوردن
ارمغان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
یا غبار آوردن چشم. خیرگی به هم رسانیدن چشم، پیدا شدن سفیدی در چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان آوردن
تصویر بجان آوردن
بتنگ آوردن، کشتن قتل
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن (عبادت مراسم احترام و غیره)، شناختن: شما را بجا نمیاورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان آوردن
تصویر برهان آوردن
استدلال، دلیل آوردن، اقامه دلیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها آوردن
تصویر بها آوردن
((~. وَ دَ))
ارزش داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشمار آوردن
تصویر بشمار آوردن
احتساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیاد آوردن
تصویر بیاد آوردن
تداعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
Pressure, Pressurize, Urge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
faire pression, pressuriser, exhorter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
להפעיל לחץ , לדחוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
압박하다 , 압력을 가하다 , 촉구하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
memberikan tekanan, mendesak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
दबाव डालना , प्रेरित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
druk uitoefenen, onder druk zetten, aandringen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
unter Druck setzen, drängen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
esercitare pressione, pressurizzare, esortare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
presionar, presurizar, urgir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
тиснути , створювати тиск , наполягати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
wywierać nacisk, nalegać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
оказывать давление , прессовать , настоятельно советовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
pressionar, pressurizar, instigar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فشار آوردن
تصویر فشار آوردن
施加压力 , 加压 , 催促
دیکشنری فارسی به چینی